__بگو دوستت دارم__ ......پارت اول......
این قسمت از زبان بریجته
نظر و لایک فراموش نشه
اولین روزی بود که اومده بودم پاریس
اونجا خیلی قشنگه
چمدون بزرگمو از بالای اتوبوس برداشتم و آروم آروم از اتوبوس پایین آوردمش خیلی سنگین بود
رفتم سمت خونه ی جدیدم با تنها سرمایه و ارثی که از مآم (توجه کنین اینجوری خونده میشه ما آ م )بهم رسیده بود یه خونه تو پاریسخریدم تا یه زندگی جدیدو شروع کنم یه آقای پیر اونجا وایساده بود و تا منو دید برام دست تکون داد رفتم سمتش.
_سلام دخترم
_ س،سلام
_دخترم حواست به قوانین خونه باشه
اون خیلی سریع حرف میزد انگار برای کاری عجله داشت
_چشم
_خوبه ، اینم کلید خونه
به کلید یه جا کلیدی با طرح برج ایفل آویزون بود
یه دیقه وایسا ....!!!
دوتا کلید به جا کلیدی آویزون بود
_ آقا یه دیقه وایسید اینجا دو تا کلی.....
اون رفته بود ....
خودش بر میگرده
حتما خودش میاد و کلیدو میگیره ........آره ،بهتره در موردش خیلی فک نکنم ^^
در خونه با یه صدای جیر جیر ضعیفی باز شد
خونه ی کوچیکی بود یه کم قدیمی به نظر میرسید انگار خیلی وقت بود کسی توش ساکن نبوده
آشپز خونه ی کوچیک و قشنگی داشت با کابینت هایچوبی و بدون رنگ . توی پذیرایی یه کتابخونه ی متوسط بود که همرنگ کابینتا بود
کل خونه بوی خاک و قدیمی بودن میداد
هنوز آفتاب غروب نکرده بود و وقت برای جم و جور کردن خونه داشتم
شب_______________________________
خسته بودم یه جا برای خودم انداختم لباسامو عوض کردم و به همه ی اتفاقای زندگیم فک کردم ....
پایان
ببخشید که بی نمک بود
پارتای بعد میجرانم 😅😔😔😔
خدافظ