psychic-analyst(پارت2)

Tina · 09:01 1399/11/23

بله مجبور شدم بخش بخشش کنم تا جا بشه =_=

 

 

مرینت طبق معمول خودشو با یه کاری سرگرم کرده بود دوست نداشت زیاد با لیام و لایلا سرو کله بزنه با اینکه خواهر و برادر بودن ولی هیج وجه اشتراکی با هم دیگه نداشتن
منتظر پدرش نشسته بود قرار بود برای سرکشی بیاد به پلیس استیشن  
معادل کللانتری یا مرکز پلیس"  Police Station"
 لیام نگاه به خواهراش انداخت تو ی نگاهش دو تا تفاوت دوست داشتن و تنفر دوست داشتنی که نسبت به خوار دوقلوش لایلا داشت و تنفری که نسبت ب خواهر کوچیک ترش مرینت داشت
درک  نمیکرد چرا ولی از ازرا دادنش لذت میبرد(بله و باز هم مرینت رو بدبخت گیر اوردم )
صدای در بود نگاه همشون رو سمت در داد  پدرشون وارد شد احترام نظامی گذاشتن که بهشون ازاد باش داد همرراش یک میجر بود
معادل سرگرد"Major"
تام شروع کرد به حرف زدن با غرور خاصی به بچه هاش نگاه میکرد خب شما داخل یه ماموریت سخت موفق شدید  و  هیچ کشته ای ندادید و عملیات رو بدون نقص به پایان رسوندید این نشون میده شما بزرگ شدیدو شما قراره ترفیع درجه بگیرید
همشون با ذوق خاصی به تام نگاه میکردن شادی داخل چشماشون براش یه دنیا ارزش داشت که یادش افتاد مرینت قرار نیست درجه بگیره به چشماش نگاه کرد خیلی مشتاق و شاد به نظر میرسید از اون لبخند هایی زده بود که  همه ی دندوناش مشخص بود  همین باعث میشد مشخص باشه که هنوز دندون نیش نداره  با شوق به پدرش نگاه میکرد
این دفعه سوم بود که لایلا و لیام ترفیع میگرفتن و مرینت نمی گرفت
تام نگاهش رو از مرینت گرفت وبه لیام لایلا دوخت
با زهم لبخندی کنچ لبش افتاد و گفت
لیام و لایلا  به رتبه فرست لوتنند افزایش پیدا میکنید
نگاهش تو نگاه مشتاق مرینت گره خورد نگاهی به میجر کنارش کرد و گفت مرینت
مرینت با تا عشقی که به پدرش داشت خوشحالی گفت بله
تام اب دهنشو بی صدا قورتد داد و گفت تو فعلا ترفیع نمیگیری
با چشمای خودش دید که تمام ذوق دختر کوچولوش به یک باره و خوابید لبخند از روی لبااش رفت طبق گزارش همه کار هارو لیام و لایلا انجام داده بودن ولی تام میدونست بیشتر کار ها سازماندهیشون به عهده ی مرینت
مرینت بغضی که تو گلوش بود رو پنهان کرد با لبخندی گفت بله و سرشو انداخت پایین
پوزخند صدا دار لیام ولایلا باعث بیشتر ناراحت بشه
درجه مرینت الان سارجنت فرست کلاس بود که معمولا سارجنت صدا میزدن
معادل گروهبان یکم"Sergeant First Class"
تام دوباره شروع کرد به صحبت کردن این دفعه میجر نبود تام راحت باهاشون حرف میزد گفت بچه ها من بهتون افتخار میکنم سه روز دیگه داخل مراسم بهتون ترفیع میدن
فعلا تا شب میبینمتون  بیاید خونه
و رفت بیرون مرینت هم با اجازه ای گفت سمت اتاق خودش رفت درو بست تقریبا حرصش گرفته بود ازاینکه همه کار ها به عهده اون بود ترفیع  نمیگرفت
مرینت بیخیال چند دقیقه قبل شد خودش رو با پرونده دزدی اخر سرگرم کرد مثل اینکه لیام و لایلا داخل این پرونده نبودن همین باعث میشد با ارامش بیشتری کار کنه
جزییات پرونده
(دزدید شدن یک عتیقه از گذشته ای بیشتر صد هزار سال پیش دزد یا مهارت زیادی داشته یا برنامه ریزی کرده بدون اینکه هیچ ردی از خودش به جا بزاره واررد عمارت شده  دزدی تو منطقه های کناری انجام شده کم کم میتونستن چندتا جادو کوچیک انجام بدن عجیب بود دو روز هیچ کس حتی دست به این پرونده نزده بود )


جسی  سمت اتاق جسیکا رفت جوری با اعتماد به نفس و غرور راه میرفت که توجه خیلی ها بهش جلب شده بود  در که زد با بفرمایید جسیکا وارد شد جسیکا بالبخند بهش سلام کرد
جسی سری خبرنگار رسمی که معمولا حوادث رو برسی میکنه این دفعه تصمیم گرفته درمورد پادگان تازه تاسیس با فرماندهی ادرین بنویسه  طبق چیزایی که شنیده شاید یکم استرس داشته باشه ولی خودشو نمیبازه به هیچ وجه
جسی:(کارم داشتی جسیکا؟)
جسیکا:(اره شنیدم میخوایی در مورد پادگان تازه تاسیس  تحقیق کنی خوت میدونی که تو این تقریبا سه سال من  جز دو تا مورد بقیه پرونده هاشون رو که مربوط به قتل بودن برسی کردم گفتم که درمورد این مورد جدید بهت بگم هم اینکه این گزارش رو برام ببری پادگان کاره خودتم زود تر راه میوفته )
جسی:(ممنون ولی من نیازی ندارم از اعتبار تو استفاده کنم)
جسیکا:(خواهری دیگه لج نکن میدونم چند روز دنبال راهی برای ورود هستی رو حرف اجی بزگ ترت هم حرف نزن)
جسی دیگه چیزی نگفت چون خودش میدونست که چقدر نیاز به دلیلی برای ورود به اون پادگان به اصطلاح جهنمی داره
تشکری کرد پرونده دخترک گرگینه رو ازش گرفت
سوار ماشینش شد سمت پادگان راه افتاد